رمان بیا رفیقم باش قسمت دوم

پام پیچ خورد افتادم زمین تمام کتابام ریخت زود جمع شون کردم آنم کمکم می کرد.

عالی بخت:چرا با من حرف نمی زنین

بدون اینکه به حرفاش توجه کنم رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت خانه.تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد سرنا بود.

-بله

سرن:به به دوست نازم چه خبر

-وای سرن عصاب ندارم

سرن:باز چی شده دختر

-باید ببینمت

سرن:باشه پس پاتوق همیشگی میبینمت

-نه بریم سر مزار هم فاتحه بدیم هم حرف بزنیم                   

سرن:باشه عزیزم میای دنبالم دیگه

-آره 10 دقیقه دیگه دم درتونم

سرن:باشه پس میبینمت

رفتم دم در خانه ی سرنا اینا ، سرنا سوار ماشین شد

سرن:سلام رایی   

-سلام

رفتیم مزار کنار قبر مامان بزرگ فاتحه دادیم.

سرنا: نمی خوای بگی چی شده.

ماجرا را براش تعریف کردم.

سرن:پسره ی دیوونه من بودم جوابشو خوب می دادم

-ای کاش الان یک خبر خوب بیاد خوشحالم کنه.

سرنا با یک لحن خاص گفت:رایا....

-جونم

سرن:دارم به آرزوم میرسم

-مگه تو آرزو هم داری

سرن:لوس نشو دارم عروس میشم

صدای جیغم بلند شد

سرنا کیفشو بهم پرت کرد.

سرن:دختره ی خل قبرستونیما

-حالا این شاهزاده ی سوار بر اسبمون کی هست

سرن:بی ادب درباره ی علی آقا درست صحبت کن

-حالا بزار برسه بعد علی آقا علی آقا کن

گوشیم زنگ خورد داداش با غیرتم رادمهر بود