کاردستی، صنایع دستی و اشپزی

انگیزشی

از قورباغه‌ای که ته چاهی زندگی می‌کرد، پرسیدند: آسمان چیست؟ 

گفت: دایرۀ کوچکی به رنگ آبی 

جایگاه‌تان را تغییر دهید تا دیدگاه‌تان تغییر کند!

امیدوارم این مطلب مفید بوده باشه وبلاگم را دنبال کنید و نظراتتون را بگید لطفاblush

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

دانستنی

جالبه بدونید:

 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°

.کشور تایوان از نظر موقعیت جغرافیایی در خطر ناک ترین نقطه ی جهان قرار دارد.

‌✿ ------------------------------ ✿

.در ژاپنن ربات هایی هستند که در رستوران کار میکنند

‌✿ ------------------------------ ✿

• عصبانیت = ﮐﺒﺪ ﺭﺍ ﺿﻌﯿﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ


• ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ = ﺷﺸﻬﺎ ﺭﺍ ﺿﻌﯿﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ


• ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ = ﻣﻌﺪﻩ ﺭﺍ ﺿﻌﯿﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ


• ﺍﺳﺘﺮﺱ = ﻗﻠﺐ ﻭﻣﻐﺰ ﺭﺍﺿﻌﯿﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ


• ﺗﺮﺱ = ﺑﺎﻋﺚ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ افتادن ﮐﻠﯿﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ

‌✿ ------------------------------ ✿

.نوعی ماهی شکارچی وجود دارد که می تواند روی زمین راه برود .

‌✿ ------------------------------ ✿

.افرادی که شروع به خندیدن میکنند و خیلی سریع صورتشون سرخ میشه افراد قابل اعتماد تری نسبت به بقیه هستن و همچنین مهربون ترن .

‌✿ ------------------------------ ✿

.انسان ها تمام شماره تلفن های آدمای جهان رو بلدن فقط نمیدونن کدون شماره مال کدوم شخص هستش

‌✿ ------------------------------ ✿.

.-روی کره زمین حدود 500 هزار تا جزیره وجود داره که انسان ها فقط روی 2 درصد اون جزیره ها زندگی میکنن

‌✿ ------------------------------ ✿ 

.علم روانشناسی میگه اگه می خواین از کسی درخواست کنین و طرف هم قبول کنه انتهای جملتون رو با صدای آروم تری بیان کنین

امیدوارم این مطلب مفید بوده باشه وبلاگم را دنبال کنید و نظراتتون را بگید لطفاblush

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

متن زیبای دخترانه

هر کی که رویای ملکه شدن داره:

heartheartheartheartheartheartheartheartheartheartheartheartheartheartheartheartheartheartheart
باید سنگینی تاج رو هم تحمل کنه 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

سخن نابی که باید با طلا نوشت

میدونی اگه خودِ ده سال دیگه‌ت الان اگه میتونست
باهات حرف بزنه بهت چی میگفت؟surprise

بهت میگه:

به خاطر تمام امیدهایی که بهم دادی...wink
به خاطر تمام تلاش هایی که کردی...laugh
و به خاطر تسلیم نشدن و جا نزدنت....blush
امروز من به اینجا رسیدم...

امروز رو قله ی مفقیت هستم بخاطر تلاش های توangel
ازت ممنونم و خیلی دوستت دارم.heart
 

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

یک سخن ناب

بیاید یه لیست بنویسیم طوری که هر سطرش با این کلمه شروع شه: "چقدرخوبه که"...
مثل این:
چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم...laugh
چقدر خوبه که سالمم...blush
چقدر خوبه که خانوادم رو دارم...heart
چقدر خوبه که میتونم  هنوز آسمون آبی رو ببینم...mail
چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم...angel
چقدر خوبه که...

بیاین برای یه بار هم که شده، داشته هامون رو به یاد بیاریم
نه نداشته هامون رو!yes

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

رمان بیا رفیم باش قسمت شانزده

نفهمیدم کی خوابم برد با صدای گوشیم بلند شدم

-بله

رادمهر:رایا معلومه کجایی 3 ساعته دارم زنگ میزنم

چشمام را مالیدم-خوب

رادمهر: پاشو بیا هم عالی بخت بهوش آمده و رفته بخش هم ماهان پاشو بیا دیگه

-مگه ساعت چنده؟

رادمهر:ساعت دو رفتی الان هفت هست

بلند شدم پرده را دادم کنار شب شده بود-باشه الان میام.

زود لباسم را پوشیدم دو تا شاخه گل خریدم  رفتم بیمارستان

مامان ستاره: معلومه کجایی رایا

-ببخشید خوابم برده بود

مامان ستاره: بدو برو هرجفتشون بهوش آمدن

رفتم بخش اول رفتم کنار تخت ماهان اشکام در آمده بود بغلش کردم.

ماهان:عه رایا ی من گریه نکن دیگه من حالم خوبه

-بخاطر من این شکلی شدی

ماهان: کی گفته عزیزم اشکالی نداره

شاخه گل را گرفتم جلو:این برای شماست

ماهان:دستت درد نکنه

بلند شدم رفتم سمت تخت عالی بخت تا منو دید بلند شد نشست و سرش را انداخت پایین

شاخه گل را گرفتم جلو:بفرمایید

از دستم گرفتتش: خیلی ممنون

بلند شدم خواستم برم که گفت:میشه یک لحظه صبر کنید.خواستم بگم من متاسفم نمیخواستم اینطوری بشه خوب شما منو دوست ندارین اشکالی نداره خواستم بگم حماقت کردم و منو ببخشید.

لبخند زدم:ایشالله که بهتر می شید

تو دلم یک نفس راحت کشیدم:بالاخره این هم آدم شد.

......................................................................................................................................................................................................

دو سه روزی گذشت که حال ماهان بهتر شد تصمیم گرفتیم بریم ماه عسل زنگ زدم به سرنا.

-سلام سرن

سرن: به به چه عجب یادی از ما کردی

-سرن اینارو ولش کن میخواهیم بریم مشهد ماه عسل

 سرن:باشه برو

-عه سرن دعات نمی کنما

سرن:من دعای کسی که زندگیشو نابود میکنه را نمیخواهم

-سرنا ول کن اینا را دیگه

سرن:کار نداری

-بی معرفت نه خداحافظ

سرن:خداحافظ

لباس ها و وسایل مورد نیاز سفر را جمع کردم.

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

داستان فوق العاده آموزنده

نون سنگک از وبلاگ نوجوان امروز

مامان صدا زد:
امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
اصلاً حوصله نداشتم، گفتم:
من که پریروز نون گرفتم.
مامان گفت:
خب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.

اگه علاقه به خواندن رمان دارید کلیک کنید
گفتم: چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟
مامان گفت:می‌دونی که بابا نون لواش دوست نداره.
گفتم: صف سنگگ شلوغه. اگه نون می‌خواهید لواش می‌خرم.
مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.
این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم.
داد زدم: من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری می‌خوای بکن!

داستان طاووس و کلاغ
داشتم فکر می‌کردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک می‌کنم باز هم باید این حرف و کنایه‌ها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. این طوری بهترم هست.

خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی می‌افتم رو دنده لج و اصلا قبول نمی‌کنم. اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ده کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خسته‌اش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی.

راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمی‌کرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بی‌خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود.
یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد.
به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد.
مامان مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود.
دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خورد می‌کرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که می‌اومدم تصادف شده و مردم می‌گفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.

اگه علاقه به داستان زیبا و کودکانه دارید کلیک کنید
گفتم:نفهمیدی کی بود؟
گفت:من اصلاً جلو نرفتم.
دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود.
یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.
دلم نمی‌خواست قبول کنم تصادفی که خواهرم می‌گفت به مامان ربط داره . تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم.

وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت:
بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه!
نفس عمیق کشیدم و گفتم: الهی شکر و با خودم گفتم: قول‌هایی که به خودت دادی یادت نره!


پدر و مادر از جمله اون نعمتهای هستن که دومی ندارن
پس تا هستند قدرشون رو بدونیم!

داستان روباه ولک لک

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

شامل همه میشه

لطف خدا سایز نداره 

                 فری سایزه

                           شامل همه میشه

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

بزرگ فکر کن

بزرگ فکر کنwink

رنگین کمان سهم کسانی ست که تا آخرین قطره زیر باران می مانند ..


آینده متعلق به کسانی ست که " امروز " برای آن آماده می شوند ..


سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از آنها باشد ..

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

رمان بیا رفیقم باش قسمت پانزده

عقب عقب راه میرفتم و خودم را رسوندم دم در حمام-ماهان عالی بخت آمده زود لباس بپوش بیا.

آرام حرکت میکردم که عالی بخت آمد نزدیکم و گفت:چطوری عشق من

-من عشق تو نیستم چرا نمیفهمی من عاشق تو نیستم

عالی بخت:شما خیلی بیجا میکنی

-درست صحبت کن

با پشت دستش زد روی صورتم صدای جیغم بلند شد صورتم زخمی شد بود ماهان لباساشو پوشیده بود آمد نزدیکم و تو گوشم آرام گفت:هیچی نیست عزیزم الان حقشو میزارم کف دستش

با هم درگیر شدن ماهان محکم سرش خورد به در طوری که از سرش خون میومد منم آن لحظه از ترس داشتم سکته میکردم ماهان بیهوش شده بود همش صداش میزدم

-ماهان ، ماهان من پاشو

عالی بخت با تیکه گفت: ماهان جون پاشو خانمت عاشقت شده

یکدفعه یکی از همسایه ها که آمده بود نزر بده با چوب زد تو سر عالی بخت آنم افتاد روی زمین همان موقع بود که مامانینا آمدن

من که اصلا نمیدونستم چه خبره مامان سریع آمد سمت من:چی شده مادر؟

با هق هق گفتم -مامان ، مامان

رفتم سمت ماهان نبضشو گرفتم هنوز میزد و بعد رفتم سمت عالی بخت آنم نبضش میزد یکم خیالم راحت شد اما هنوز چنان تن و بدنم یخ کرده بود که گویی یک قطره خون در رگ هایم جاری نبود

آمبولانس آمد هر جفتشونو برد .

رفتیم بیمارستان عالی بخت که وعضش وخیم تر بود را بردن اتاق عمل و ماهان رو بردن کما

مامان ستاره دستش را گزاشت رو سرم:چرا انقدر تب داری چرا زخمی شدی نمیخوای بگی چیشده

مامان را بغل کردم و گریه میکردم: مامان یک کاری کن هیچ کدومشون نمیرن

مادر عالی بخت که تقریبا شبیه خودش بود آمد تو بیمارستان نشست رو زمین و میزد تو سر خودش

آمد سمت من و گفت:اگه یک مو از سر پسرم کم بشه از جون خودت سیر باش

وای خدا باز بیمارستان باز انتظار با هزار خواهش و تمنا برای دیدن ماهان یک لباس آبی پوشیدم و رفتم تو

-ماهان ، ماهان من ، من که گفتم عاشقتم چرا اینجوری میکنی ماهان ، ماهان چشماتو باز کن.ماهان رایا بدون تو میمیره ماهان؟

همان موقع احساس کردم چشمان ماهان باز شده زل زدم تو چشماش بلند داد زدم:پرستار بیا چشماشو باز کرد پرستارا آمدن تو اتاق و من را بیرون کردم انقدر خوشحال شدم رفتم بغل مامان ستاره انقدر که خوشحال بودم.یکی از دکترا آمد بیرون: شما همراهشون هستین

-بله ، بله

دکتر:ایشون هوشیاریشون را بدست آوردن و ضربه ای که به سرشون وارد شده خیلی زیاد نبوده فقط یک شکستگی عمیقه که خوب میشه 1 ساعت دیگه میفرستیمشون بخش میتونید ببینینشون

-ممنون دکتر چه خبر خوبی بود

رفتم سمت مامان عالی بخت:خانم چیزی نیست نگران نباشید

مامان عالی بخت:نگران نباشم پسرم آن تو داره جون میده

-من خودم دیدم یک ضربه ی آرام به سرشون خورد خیلی شدید نبود نگران نباشید

یکی از دکترا از اتاق عمل آمد بیرون.به سمتش دویدم چرا که نمیخواستم اتفاقی برای عالی بخت بیوفته مامانش رسوند خودش را به دکتر و گفت:پسرم زنده میمونه؟

دکتر:بله خدا رو شکر حالش خوبه فقط یکم لخته خون تو سرشون جمع شده بود که خوب ما آن ها رو در آوردیم نیاز نیست نگران باشید

رومو کردم سمت مادرش:دیدین گفتم حالش خوب میشه

مادرش لبخند کوچیکی زد.

عالی بخت را از اتاق عمل آوردن .

رفتم روی صندلی نشستم صدایی شنیدم سرم را بلند کردم بابا ساندویچ خریده بود:بخور دخترم ضعف نکنی

-میل ندارم بابا جون

بابا امیر:یعنی چی بیا بخور

ساندویچ را خوردم یکم خسته بودم سویچ ماشین رادمهر را گرفتم و رفتم خانه لباسام را عوض کردم و پریدم رو تخت و زمزمه میکردم:خدایا کمکم کن.

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

ابزار نظر سنجی

ابزار نظر سنجی

دریافت کد ابزار آنلاین

آمارگیر وبلاگ

ابزار حدیث

اوقات شرعی

آوازک

ساعت و تاريخ