کاردستی، صنایع دستی و اشپزی

بخندی میگذره...

 

بخندی میگذره...laugh

نخندی هم میگذره...sad

پس بخند بزار یکم هم که شدهblush

خوش بگذرهwink

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

رمان بیا رفیقم باش قسمت دهم

رمان بیا رفیقم باش قسمت دهم

تصمیم گرفتیم تا خانه ی خاله ی مامانم پیاده بریم.

وقتی رسیدیم همه آنجا بودن داشتن نزری آش درست میکردن.

مرضیه:به به خانم دکتر

-سلام مرضیه خوبی

(اخلاقی را دیدم آن دیگه اینجا چیکار میکرد رومو طرف مرضیه کردم)

-مرضیه این آقاهه کیه

مرضیه:آن را میگی دوست رضاست اسمش امیر ماهان است

با خودم گفتم(پس اسمش امیر ماهانه)

-باشه عزیزم نزرتون قبول باشه

مرضیه:خیلی ممنون گلم

میخواستم با امیر ماهان حرف بزنم گفتم ولش کن توی دانشگاه همه چی را بهش میگم.با محدثه و مرضیه نزری را به همسایه ها پخش کردیم یکم آش خوردیم نزدیکای بعد از ظهر برگشتیم.

رفتم توی اتاقم زنگ زدم به رها

-الو

رها:سلام رایا جان خوبی

-خیلی ممنون عزیزم.رها من به حرفات فکر کردم مامان بابام گفتن شرطش ازدواجه یعنی باید ازدواج کنم بعد بیام خارج

رها:خوب پس ازدواج کن

-من نمیخواهم ازدواج دائم کنم میخواهم یک ازدواج موقت کنم بعد طلاق بگیرم بیام خارج                  

رها:مطمئینی

-آره خیلی بهش فکر کردم

رها:باشه هر طور صلاحه کار نداری؟

-نه عزیزم خداحافظ

رها:خداحافظ.

مامان ستاره:رایا جان بیا شام پاشدم شام املت بود شام را که خوردم تشکر کردم از سر میز بلند شدم.

بابا امیر: دخترم برو آماده شو که میخواهیم بریم خواستگاری

-خاستگاری رادمهر

رادمهر سرش را از خجالت انداخت پایین.بابا امیر:پسرمون میمونه رو دستمون حالا بیا درستش کن

رادمهر: عه بابا

-باشه چشم الان حاضر میشم

رفتم اتاقم باورم نمی شد که داداشم میخواهد ازدواج کنه. موهای بلندم را بافتم یک مانتو پوشیدم با یک شال و شلوار رفتم پایین با دیدن داداش رادمهر تعجب کردم.یک کت شلوار خوشگل مامان دوخته بود براش یقه شو درست کردم و آرام گفتم-وای دارم خواهر شوهر میشم.

رادمهرم خندید سوار ماشین شدیم و رفتیم خاستگاری.

یک خانم خیلی مهربون و لاغر که مامان دختره بود در را باز کرد رفتیم تو سلام کردیم و نشستیم اسم دختره ساناز بود یک دختر چشم رنگی با قد نسبتا کوتاه.ازش خوشم آمد باهم صمیمی شدیم داداشم خاستگاریش کرد و قرار شد هفته ی بعد بریم محضر تا نامزد کنن .

وقتی برگشیم خانه رفتم توی اتاقم لباس هام را عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم یک ده دقیقه ای به دیوار اتاقم زل زده بودم و فکر میکردم بعد کم کم چشمام سنگین شد و خوابم برد.

صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم لباسام را پوششیدم و لقمه ی روی میز را برداشتم.

تاکسی گرفتم حالم مثل دیروز نشه.به دانشگاه که رسیدم رفتم توی کلاس .استادمون برگشته بود وقتی رفتم تو و سلام کردم که برم بشینم یکی از پسرا گفت: استاد خوب شد آمدین مگرنه این دختره دق میکرد .

کل کلاس شد پر از خنده یک لبخند تلخی به پسره زدم رومو طرف استاد کردم-خدا را شکر حالتون بهتره استاد

استاد:خیلی ممنون بفرمایید بشینید که کلاسمون را شروع کنیم

رفتم سمت صندلی آخر کلاس و یک آدامس انداختم تو دهنم مطابق عادت همیشگیم

کلاس که تمام شد.پاشدم رفتم بیرون چشمم به امیر ماهان افتاد خودم را رسوندم بهش.

ادامه دارد.....

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

طرز تهیه لواشک آلبالو-محبوب و خوشمزه

طرز تهیه لواشک آلبالو-محبوب و خوشمزه

مواد لازم برای تهیه ی این لواشک خوشمزه:

آلبالو:نیم کیلو

آب:یک فنجان

نمک:1 قاشق چایی خوری

طرز تهیه

ابتدا آلبالو ها را خوب میشوریم و شاخ و برگ هاشو میکنیم. سپس هسته ی آلبالو ها را در میآوریم و با یک فنجان آب اجازه میدیم بجوشه.

بعد از این که شروع به قل خوردن کرد و آب آلبالو رنگ قرمز گرفت آن را از روی حرارت برمیداریم و با یک قاشق چ نمک میریزیم داخل مخلوط کن.

(میتونید از همزن هم استفاده کنید فقط ظرفتون را بزرگ بردارید که ازش موادمون نریزه.

بعد از اینکه خیلی کم به اندازهه ی 15 ثانیه هم زدیم آن ها را برمیداریم و میریزیم توی صافی که یکم آبش کشیده بشه.(خیلی آبش کشیده نشه چون  لواشک خشک میشه).

روی یک سینی یا ضرف بزرگ سلفون میگذاریم و مواد رو روش میریزیم و پخش میکنیم.سپس جلوی نور خورشید به مدت 48 ساعت میگذاریم تا آبش کشیده بشه و حالت لواشک بگیره بعد از این مدت میتونید لواشک را بردارید و لوله یا با قالب به شکل های مختلف در آورید.

                                                                                        نوش جان

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

دوبله ی من از السا آنا

دوبله ی من از السا و آنا

سلام به دوستای خوب و همراهان وبلاگ نوجوان امروز

برای مشاهده ی دوبله ی من از السا آنا روی تصویر زیر کلیک فرمایید

سیزده بدر

امیدوارم لذت ببرید

(اگر نظری درباره ی دوبلم دارید میتونید هم در قسمت نظرات وبلاگ در میان بگزارید و هم در قسمت نظرات آپارات)

ممنون از توجه تون 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

ظهر بخیر

دوستان عزیز 

ظهر تون به زیبایی قلبهای پاک و مهربان تونblush

روزگار تون به وقت مهربانی و دوستیheart

ساعت هاتون به رنگ امیدwink

ولحظه هاتون گرم و زیبا باشهlaugh

الهی از چشم بد به دور باشیدangel

وهمیشه صحیح و سالمblush

ظهر زیباتون بخیر و مال مال از خوشبختی 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

رمان بیا رفیقم باش قسمت نهم

رمان بیا رفیقم باش قسمت نهم

رفتم پیش مامان ستاره و بابا امیر

-مامان بابا میشه یک چیز بهتون بگم

بابا امیر:چیزی شده دخترم؟

-من میخواهم برم خارج ادامه تحصیل بدم میشه اجازه بدین.

بابا امیر چون به اینجور چیزا حساس بود گفت:رایا به پولش فکر کردی به خرج و مخارج دانشگاه اصلا اینها را ولش کن تو اونجا غریب میشی

-نه بابا جون رها هست

مامان ستاره:بابات راست میگه رایا

-من حاضرم هر شرطی که باشه را قبول کنم فقط برم خارج ادامه تحصیل بدم

بابا امیر بعد از یکم مکث گفت:شرطش اینه که ازدواج کنی

دیگه هیچ حرفی نزدم پاشدم از پله ها رفتم بالا.

بدون اینکه شام بخورم خوابیدم

صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم لباس هام را پوشیدم که برم دانشگاه رفتم آشپز خانه لقمه ای که مامان گذاشته بود روی میز را برداشتم پیاده تا دانشگاه رفتم سر درد داشتم ای کاش با تاکسی میرفتم.

رفتم توی کلاسم حالم اصلا خوب نبود بعد کلاس رفتم توی محوطه ی دانشگاه کیفم از دستم افتاد حال برداشتنش هم نداشتم ده دقیقه ای به کیفم زل زده بودم اما برش نداشتم الیسا  آمد توی محوطه تا منو دید گفت: عزیزم چرا اینجایی حالت خوبه؟

-آره خوبم چیزی نیست

الیسا: راستی عزیزم این شماره ی منه اگه یکوقت کارم داشتی زنگ بزن

-باشه عزیزم

پاشدم کیفم را برداشتم دم در وایسادم کیفم از دستم افتاد که یکنفر بالا سرم بود کیفم را برداشت و گفت حالتون خوبه؟سرم را بلند کردم اخلاقی بود شکه شده بودم.

دستم را روی دیوار گذاشتم بلند شدم کیفم را از دستش گرفتم

-خیلی ممنون.ببخشید شما توی این دانشگاه درس میخوانید

اخلاقی:بله مهندسی می خونم جمعه چهارشنبه و شنبه

-بله خیلی ممنون از کمکتون

اخلاقی:خواهش می کنم

یک تاکسی گرفتم زنگ زدم به سرنا

همه ی ماجرا را بهش گفتم

سرن:یعنی آن پسره جون تو رو نجات داده بعد رها پیشنهاد داده بری خارج و تو هم قبول کردی و تنها شرطش هم ازدواجه

-بله فقط می خواهم با این پسره اخلاقیه ازدواج کنم و چند روز بعدش ازش طلاق بگیرم

سرن:دیونه شدی رایا

-وای سرن اگه می خوای نصیحت کنی قطع میکنم

سرن:خودت با دستای خودت داری زندگیت را خراب میکنی من چی بگم

-آخه مگه تخصیر منه من کلا از پسرا خوشم نمیاد چه برسه که بخواهم باهاشون برم زیر یک سقف البته داداش هام و بابام به کنار

سرن:از من گفتن حالا خود دانی کار نداری

-خداحافظ

پیاده شدم زنگ خانه را زدم باید لباس می پوشیدم مامان ستاره در را باز کرد سریع رفتم توی اتاقم یک بلیز کالواسی با یک دامن کرم پوشیدم با یک شال کرم کفشمم صورتی برداشتم زود پوشیدمشون.

ادامه دارد....

موافقین ۱ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

رمان بیا رفیقم باش قسمت هشتم

رمان بیا رفیقم باش قسمت هشتم

یه ماشین گرفتم تو راه یک شال خوشرنگ دیدم گفتم نگه داره .یک شال نارنجی بود برای مامان ستاره خریدم و رفتم خانه زنگ در را زدم رفتم تو.

-سلام مامان

مامان ستاره:سلام دخترم.عزیزم فردا خونه ی خالم دعوتیم تو میای؟

(خاله ی مامانم سه تا بچه داره به اسم مرضیه محدثه و رضا)

-بله مامان جون چطور

مامان ستاره:آخه میخواهن نزر بدن ما را هم گفتن

-باشه مامان جون چشم. راستی مامان جون،این شال نارنجی را برای شما خریدم امیدوارم خوشتون بیاد و مامان را بوسیدم.

مامان ستاره:قربون دختر ماهم برم من

رفتم توی اتاقم روی تخت دراز کشیدم گوشیم زنگ خورد رها بود

(یکی از عمو هام اسمش یاسره خارج زندگی میکنن زن عمو هانیه هم دو سه سالی میشه که فوت کرده یک دختر دارن که اسمش رها است)

-بله

رها:سلام رایا

-عه سلام رها خوبی

رها:آره عزیزم خوبم تازه شنیدم تصادف کردی الان بهتری انشالله

-آره خدا را شکر بهترم.نمیاین ایران

رها:نه عزیزم برای بابا کار پیش آمده نمیتونیم بیایم .نمیای خارج؟

-منظورت چیه؟                          

رها:دختر بیا اینجا ادامه تحصیل بده اشتباه نکن چی کم داری

-چی

رها:واقعا میگم بیا اینجا من یک دانشگاه خوب سراغ دارم

-راست میگی کار خوبیه

رها:اول اجازه بگیر سر سری نیای

-نه اجازه که میگیرم

رها:باشه عزیزم کار نداری

-نه خداحافظ

همش ذهنم درگیر حرف های رها بود

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

یک دوست خوب میتونه زندگیتو عوض کنه

یک دوست خوب میتونه زندگیتو عوض کنه. 

در همین رابطه از سعدی یک شعر داریم که میگه.

گلی خوشبوی در حمام روزی                                رسید از دست محبوبی به دستم 

بدو گفتم که مشکی یا عبیری                               که از بوی دلاویز تو مستم

بگفتا من گلی نا چیز بودم                                     و لیکن مدتی با گل نشستم

کمال همنشین در من اثر کرد                                وگرنه من همان خاکم که هستم.....

شاید ازنظر بعضی ها انتخاب دوست مهم نباشه ولی.....

ما دو دسته دوست داریم:

یک دوست میتونه باعث بشه بری جلو و موفق باشی 

یک دوست میتونه از تو سواری بگیره و تورو بکشه عقب

مهم اینه که کدام را انتخاب کنی 

پس دقت کن enlightened

روزتون پر از آدم های خوبblush

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

برای زندگیمان یک رژیم بنویسیم...

برای زندگیمون یک رژیم بنویسیم...

یک رژیم برای خلاصی از شر سنگینی روزگار که گاهی بر سینه مون سنگینی میکنه....

رژیمی که مختصص لاغری یا چاقی نیستsurprise

رژیم کمتر غصه خوردنcrying

رژیم بی توقع دوست دوست داشتنheart

رژیم کمتر حرص خوردنangry

رژیم بی اندازه مهربان بودنblush

رژیم بی ریا کمک کردنangel

رژیم دوری از افکار منفی mail

رژیم دوری از رفتار منفی بیاید رژیم آرامش بگیریمwink

توصیه میکنم فقط 1 ماه رعایت کنید 3 کیلو از بیماری هاتون کم میشهyes

  

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

رمان بیا رفییقم باش قسمت هفتم

رمان بیا رفیقم باش قسمت هفتم

رفتم خانه مامان ستاره ناهار را آماده کرده بود رهام را گزاشتیم پیش داداش رادمهر  و رفتیم لباس بگیریم کل پاساژ را گشتیم از لباساش خوشم نیومد داشتیم از پاساژ می رفتیم بیرون که چشمم به یک مانتو ی نباتی که روش مروارید دوزی شده بود به همراه یک شال صورتی کمرنگ و یک شلوار نباتی گرفتم خیلی بهم میامد.

باران گرفت سریع یک تاکسی گرفتیم رفتیم خانه تو راه یک کفش صندل کرم هم گرفتم.

زنگ زدم به سرن اخر های بوق جواب داد.                                                             

-سلام عروس خانم

سرن:سلام خوبی

-آرایشگاهی

سرن:بله

-سرن رفتم یک مانتوی نباتی گرفتم خیلی خوشرنگه

سرن:به به از من خوشگل تر نشی اشتباه بگیرن

-نه در حد شما نمیشم راستی مراسم کیه؟

سرن:یک ساعت دیگه

-باشه پس مزاحم نمیشم خداحافظ

سرن:خدانگهدار

رسیدیم خانه سلام کردم و بلافاصله رفتم اتاقم که لباس هایم را بپوشم.

وایی خدا مثل ماه شدم یک گردنبند مرواریدی هم انداختم کفشام را پوشیدم 50 تومان پول برداشتم بدم به سرنا از مامان بابا خداحافظی کردم باران بند آمده بود رفتم محضر خیلی دیر نرسیدم هنوز خطبه را نخونده بودن سرنا یک چاد سفید که گلها ی صورتی داشت پوشیده بود خندم گرفت که سرنا را توی این لباس دیدم.

برای بار اول خطبه خونده شده بود سرنا جواب نداد به جایش خواهر شوهرش گفت عروس رفته گل بچینه.

برای بار دوم که خطبه خونده شد سرنا گفت بله شوهرش هم گفت بله همه رفتن جلو تبریک گفتن منم آخر از همه رفتم جلو.

هدیه را دادم به سرنا ایشالله به پای هم پیر بشین              

سرنا:دستت درد نکنه

سرنا روکرد به علی آقا:ایشون بهترین دوستم رایاست

علی آقا:سلام رایا خانم حالتون خوبه؟

-سلام خیلی ممنون مرسی.فقط علی آقا هوای این دوستمون را داشته باشین خیلی لوسه

سرن چپ چپ نگاه کرد                                

علی آقا:حتما

سرن:می خواهی برسونیمت

-نه عزیزم یه سری کار دارم باید انجام بدم

سرن:باشه هر طور صلاحه

موافقین ۰ مخالفین ۰
مهرسا پیشگاهی

ابزار نظر سنجی

ابزار نظر سنجی

دریافت کد ابزار آنلاین

آمارگیر وبلاگ

ابزار حدیث

اوقات شرعی

آوازک

ساعت و تاريخ