بیا این لقمرو بخور ضعف نکنی

-دستتون درد نکنه

با مامان خداحافظی کردم سوار ماشین شدم زنگ زدم به سرنا

سرن:بله

-سلام بر دوست قشنگم چطوری

سرن:امروز حالم خوب نیست رایا نیا دنبالم میخواهم بخوابم

-خیلی خوب ایشالله خوب میشی من خودم میرم بای

سرن:باشه خداحافظ

رفتم دانشگاه وای ده دقیقه دیر رسیدم

در را زدم

استاد:بفرمایید

-سلام استاد ببخشید دیر امدم

استاد:من بعد زود بیاین خانم یاوری

-چشم

رفتم روی صندلی بشینم صندلی خالی پیدا نمیشد فقط یکدونه بود که کنار عالی بخت بود به یکی از بچه ها گفتم جاهامونو عوض کنیم گفت نه مجبور شدم رفتم نشستم

عالی بخت: انگار یک نفر دیر آمده

اصلا جوابش را ندادم

بعد کلاس رفتم کافه ی دانشگاه نشستم یک آبمیوه سفارش دادم.که یک نفر مثل عزرائیل آمد جلوم نشست عالی بخت بود بلند شدم برم رو یک صندلی دیگه بشینم که از پشت گفت آهای خانم جوابش را ندادم

عالی بخت:هوی دختر                                   

برگشتم هوی پدر مادرتن که وقت نذاشتن بهت ادب یاد بدن خجالت نمیکشی

بلند شدم قلبم داشت میومد توی دهنم دوباره جولومو گرفت:چرا با من حرف نمی زنین

-میری آنور یا جیغ و داد کنم                          

عالی بخت: چرا؟

سریع از کنارش رد شدم.سوار ماشین شدم که برم خانه.دست خودم نبود از ترس پامو گذاشتم روی گاز که یکدفعه فرمون از دستم در رفت ماشین چپ کرد خورد به تیر برق نمی دانم چی شد که دیگه چیزی ندیدم

چشمم را که باز کردم توی بیمارستان بودم مامانم بالا سرم بود و داشت قرآن میخواند و گریه می کرد.

مامان وقتی که فهمید بهوش آمدم خوشحال شد

مامان ستاره:دخترم بهوش آمدی

پرستار ها آمدن بالا سرم یکی از پرستار ها به مامان گفت:خدا را شکر سطح هوشیاریشون بالا آمده.1ساعت دیگه میفرستیمشون بخش.

1 ساعت بعد بردنم بخش اول مامان بابا و رادمهر آمدن بالا سرم برام گل آورده بودن.

بابا امیر:دخترم من روی رانندگی تو حساب کرده بودم ماشین له شده.

مامان ستاره:عه امیر آقا دخترم را اذیت نکن فدای سرش خدا را شکر حالش خوبه.

بابا امیر:خدا را صد هزار مرتبه شکر الان حالت بهتره بابا

سرم را به نشانه ی تایید نشان دادم

رادمهر: آجی جان قربونت برم یکم حواستو بیشتر جمع کن ما نگرانتیم

-چشم