رمان بیا رفیقم باش قسمت ششم

مامان ستاره:یعنی چی؟ پس فرنی درست کنم

-درست کنید دستتون درد نکنه.

بابا امیر:رایا جان بهتری.

-بله بابا جون خوبم.مامان فردا بریم لباس بخریم؟

مامان ستاره:لباس برای چی عزیزم؟

-فردا سرنا میخواد نامکزد کنه

مامان ستاره:به سلامتی رفتی حتما بهش تبریک بگو

-چشم

فرنی را از مامان گرفتم رفتم اتاقم یکم درس خواندم.تصمیم گرفتم فردا که رفتم دانشگاه کلاس هام را عوض کنم که دیگه عالی بخت را نبینم.

مامان ستاره صدام کرد:رایا جان بیا شام

بعد شام روی تختم دراز کشیدم و خوابم برد صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.لقمه ی روی میز را برداشتم و ازمامان خداحافظی کردم.یک تاکسی گرفتم از پیاده رفتن بهتره.

از تاکسی پیاده شدم رفتم داخل محوطه ی دانشگاه کلاس 15 دقیقه دیگه شروع میشد رفتم از مدیر دانشگاه با خواهش و التماس اجازه گرفتم که کلاس هام را عوض کنه کلاس هام را شنبه سه شنبه و جمعه برداشتم خیالم راحت شد خداروشکر امروز عالی بخت نیومده بود رفتم داخل کلاس کلاسم که تمام شد منتظر کلاس بعدیم شدم اواسط کلاس سرم گیج رفت از استاد اجازه گرفتم قرص هامو خوردم.

توی دانشگاهم با خانمی به نام الیسا آشنا شدم که خیلی مهربان بود.داستان زندگیم را براش گفتم انم از بچگیشو و پسر عموش که اسمش ایلیاد بود و همدیگر را خیلی دوست داشتن و الان بهم رسیدن تعریف میکرد.

-الیسا جون

الیسا: جونم

-میگم پس این آقا ایلیادتون کجاست.

الیسا: آن دکتر شده دیگه.

-عه خودت چی میخونی

الیسا: تجربی میخونم

-منم همین طور

یک نگاهی به ساعتم انداختم وای کلاس شروع شده بود

-من واقعا متاسفم کلاسم 5 دقیقه اس شروع شده هنوز نرفتم.

الیسا: خیلی بد شد که برو عزیزم دیرت نشه.          

سریع از پله ها رفتم بالا در را زدم یک استاد بد اخلاق و قد بلند و جوان بود شانس ندارم که.

-ببخشید دیر آمدم استاد.

استاد: دیگه نبینم انقدر دیر بیایا.

سرم را انداختم پایین:چشم ، ولی آن یکی استادمون کو

استاد:چیه دلتو برده     

هم همه و خنده ی بچه ها تو کلاس پیچید با زدن دست استاد روی میز همه ساکت شدن

استاد: ایشون بیمار شدن دو سه روز من استادتونم حالا بفرمایید بشینید تا درسو شروع کنم

-جدی مریض شدن ، منظورم اینه که ایشالله به زودی خوب میشن

وحدتی یکی از پسر های دانشگاه از جاش بلند شد :انگار استاد واقعا عاشقش شده

کل کلاس از خنده منفجر شد چشم غره ای بهش رفتم-میتونم بشینم استاد

استاد:بفرمایید            

و من تا آخر کلاس سوژه ی خنده ی بچه های کلاس شدم.بعد از تمام شدن کلاس دوم تاکسی گرفتم.

ادامه دارد.......